به گزارش خبرنگار مهر، ماجرای این کتاب درباره دختری به نام «دوروتی» است که همراه سگش «توتو» در کشتزاری در کانزاس زندگی میکند. روزی گردبادی میآید و دوروتی و سگش و خانهاش را با خود به آسمان میبرد و در سرزمین اُز پایین میآورد. در اُز همه چیز زیبا و غریب است، با این حال دوروتی میخواهد هر جور شده به خانهاش برگردد. دوروتی تصمیم میگیرد تا به شهر اُز برود تا از جادوگرانی که در آن شهر زندگی میکنند برای بازگشت به خانه کمک بگیرد. دوروتی سرِ راهش به مترسکی که مغز ندارد، آدم آهنیای که قلب ندارد و شیر بزدلی که شجاعتش را از دست دادهاست بر میخورد. آنها همه امیدوارند که جادوگر نیکوکار شمال در اُز کمکشان کند اما...
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«در یک لحظه هولناک و طولانی دوروتی فکر کرد دیگر او را نخواهد دید، اما طولی نکشید که دماغ توتو از توی دریچه پیدا شد. شدت باد او را نگه داشته بود و نگذاشته بود بیفتد و او را به بالا رانده بود. دوروتی سینهخیز خودش را به دریچه رساند و سگ کوچک را بالا کشید و دریچه را محکم بست. در حالی که توتو را بغل کرده بود، بیحرکت روی کف اتاق نشسته بود و به صدای زوزه باد که از هر سو هجوم میآورد، گوش میداد. دخترک نمی دانست آخر و عاقبت کار به کجا خواهد کشید. آیا خانه به زمین خواهد افتاد و باد آن را تکه پاره و خرد خواهد کرد؟ اما وقتی دید هیچ حادثه هولناکی برایش پیش نیامده، ساکت شد و منتظر شد ببیند چه پیش خواهد آمد...»
کتاب «جادوگر شهر اُز» در قالب ۸۰ صفحه مصور رنگی با شمارگان ۱۵۰۰ نسخه از سوی کارگاه فیلم و گرافیک سپاس منتشر و در بازار کتاب عرضه شده است.
نظر شما